استالین و تجدّد
گنادی زیوگانف گنادی زیوگانف

هدیه نوروزی

رفقا، دوستان، همرزمان و هموطنان عزیز، ضمن عرض شادباش نوروزی بخدمت هر تک- تک تان، ترجمه بخش اول کتاب «استالین و تجدد»، نوشته گنادی زیوگانوف، رهبر حزب کمونیست روسیه را بمثابه هدیه عید از من بپذیرید.

این کتاب شامل پنج بخش در سیصد صفحه می باشد . بخشهای بعدی آن بتدریج ترجمه و در اختیار جستجوگران حقیقت و عدالت قرار خواهد گرفت. برای حرکت بسوی ساختن آینده بهتر، متدولوژی برخورد اصولی و منطقی به گذشته، ترجمه کتاب حاضر را ضروری ساخت.

ترجمه کتاب «استالین و تجدد»، بر عهده من(ابراهیم شیری) بوده و زحمت ویراستاری آن را انسان ارجمند، انسانی بمعنی واقعی کلمه، رفیق و همرزم ثابت قدم و دیرین کارگران و زحمتکشان ایران، حسن بابائی تقبل کرده است.

از یاران و همرهان عزیز در دنیای مجازی استدعا می کنم، همچنانکه، طی سالهای طولانی، از کمکهای انسانی و رفیقانه تان بهره مندم ساخته و در نشر افکار و اندیشه هایم، دستم را گرفته اید، در همین رابطه نیز، تنها امیدم به شماست. توجه داشته باشید، که من، نه امکان چاپ آن را دارم و نه امکان رساندن آن بدست علاقمندان به حقیقت و آزادی را. ولذا، امیدوارم ترتیبی اتخاذ نمائید که، از طریق سایتها و وبلاگهایتان، همیشه قابل دسترس برای جمع بیشتر خوانندگان باشد.

هر روزتان نوروز، رزم پیگیرتان پیروز باد!

ا. م. شیری  





بخش اوّل
تحریف خصمانۀ تاریخ
اکنون دیگر، تقریبا بیست سال از زمانیکه با کاربست بی سابقۀ وقیحانه ترین و خائنانه ترین شیوه ها، تخریب نظام شورائی آغاز شد، می گذرد. اکثریت خلق، این دوره را، دورۀ امیدهای فریب خورده، دورۀ یأس، سرنوشتهای نا تمام و زمان امکانهای از دست رفته تلقی می کنند.
زندگی نسلهای بزرگتر در خارج از محدودۀ زندگی امروزی ماند و بسیاری از آنهائی که در ساختن، شکوفائی و امنیت این ابرقدرت سهیم بودند، در شرایط فقر شدید بسر می برند. مشکل بتوان برتری جامعه ای را که در این مدت بر روی ویرانه های اتحاد شوروی ساخته شده است، به مردمی که در جامعۀ سوسیالیستی زندگی کرده اند، قبولاند. تلاشهای رذیلانه ای در سطح دولتی برای تخریب افکار عمومی انجام می شود. ایده های پول پرستی، ثروتمند شدن به هر طریقی، حتی از راههای نامشروع، تبلیغ می شود.
غاصبان قدرت دولتی سعی می کنند با قانونمند کردن چنین خیال پردازیهائی تاریخ را به عقب بازگردانند. بازنویسی تاریخ، هدف این کارزار بی پایان است ــ این، یک اقدام سیاسی است بر علیه منافع حیاتی روسیه. این اقدام در انطباق کامل با برنامه های ضد کمونیستی و ضد روسی ایالات متحده آمریکا و کشورهای غربی انجام می گیرد و معرفی ساختمان سوسیالیسم بمثابه زنجیره به هم پیوسته وحشتها و حوادث ناگوار، هدف آن است. بعنوان مثال، کافی است به تلاشهای پارلمان اتحادیه اروپا برای همسان قرار دادن کمونیسها با فاشیستها را یادآوری کنیم.
هدف ضدیت با کمونیسم در طول دهه های طولانی تغییر نکرده است. آن را بموقع خود، فیلسوف، الکساندر زینویف با یک جمله بیاد ماندنی بیان کرد: «کمونیسم را هدف قرار داده اند تا بر روسیه تسلط یابند».
حوادث قابل توجه سالهای اخیر، گواه آن است که، نیروهای لیبرال به حملات جدیدی دست زده اند: در ورای کارزار ضد کمونیستی، بقایای دولتمداری روسیه را می کوبند. از کجا دوباره در حافظه معلولان سیاسی «کارگزاران نوسازی» گارباچفی این مسئله احیاء شد که «جلادان» دهه سی را افشاء کنند و خاطره قربانیان فشارهای سیاسی را گرامی بدارند، معلوم است. باز هم جاروجنجال ناشایست پیرامون تیرباران خانواده تزار، بعنوان یکی از مظاهر «جنایت بلشویسم» براه افتاده است. باز هم، آرامگاه ولادیمیر ایلیچ لنین، مدفن فعالان اتحادجماهیر شوروی، سرداران نامدار و دیگر شخصیتهای بزرگ در میدان سرخ، مورد تعرض واقع می شود.
اینکه مضمون ضدیت با کمونیسم بی اعتبار شده است، مسئلۀ تازه ای نیست. اما، حملات جدید به مقدسات مردم شوروی، شیوع سرمایه دزدی و تمسخر صفحات تاریخ گذشته، نشان دهنده آن است که، همه این اقدامات، در آن جهتی سمت داده می شود که، رد پای تاریخ واقعی را برای همیشه پاک کنند. این تلاشها، جنبۀ آگاهانه و طولانی مدت دارد. بدین ترتیب، آنها هم نقش تحریکی خود را ایفاء می کنند و هم سعی میکنند اذهان عمومی، عکس العمل مردم و قابلیت مقابلۀ آن با ادامه سیاست جاری را متناوبا برآورد نمایند.
عجیب است که، هنوز هم روز پیروزی، بعنوان بزرگترین جشن مردم روسیه برگزار می شود! چه تلاشی وقیح تر و توهین آمیز تر از پنهان شدن در ورای پردۀ آرامگاه لنین، جائی که در سال ۱٩٤۵، پرچم دشمن غدار در مقابل آن به زیر پا انداخته شد، می تواند باشد. ؟ به این سؤال که هدف از همۀ این کارها چیست، آ. ونیدیکتوف، مجری رادیوی «اخو مسکوا» که، هیچ رغبتی به کمونیستها ندارد در یک برنامۀ زنده، پاسخ بسیار ساده ای داد: «برای اینکه پوتین و تیم او با کمونیستها مبارزه می کنند و نمی خواهند بیاد بیاورند که، بنیانگذار و رهبر حزب کمونیست در اینجا آرمیده است». این سخنان، جواب بسیار روشنی است برای آنهائی که هنوز ممکن است در مورد اشاعۀ و ترویج روحیۀ ضدکمونیستی در کشور، تردید دارند.
در مراسم رسمی جشن پیروزی بر فاشیسم، خیلی طبیعی، نه فقط تصاویر فرمانده کل قوای این پیروزی را مشاهده نمی کنی، حتی، با یک کلمه سخن محترمانه هم از او یاد نمی کنند. با این حال، به نظرعجیب نیست که حاکمان کنونی، بدون استالین خود را پیروز می شناسند.
همۀ اینها درجهت تخریب خشن اطلاعات تاریخی انجام می گیرد که، رسانه های عروسکی انتشار آن را به عهده دارند. کثافات زشتی که بوفور از کانالهای تلویزیونی پاشیده می شود. با کمک تعداد زیادی فیلمهای بدیعی و مستند، سریالهای بی پایان که در ارتباط با جنگ کبیر میهنی و وقایع مهم دیگر، بویژه در ارتباط با روزهای بیاد ماندنی خلق می سازند، آشکارا به جعل تاریخ دست می زنند.
بسیاری اوقات افراد بی صلاحیت و فاقد کاردانی در مورد گذشتۀ ما به داوری می نشینند که حتی در برخورد آنها به مسائل بدیهی اغلب موجب عکس العمل بسیار عجیب می شود. مثلا، سازندگان یکی از فیلمهای مستند در مورد گروه اول فضانوردان اتحاد شوروی بشدت متحیر و خشمگین هستند که گویا... فضانوردان را به اطاعت بی چون و چرا از دستورات وادار می کردند. فیلمسازان و مجریان امروزی کانالهای تلویزیونی با چنین درک عجیب و غریب حتی در مورد مسائل بسیار طبیعی، تصمیم گرفته اند تاریخ ما را «بازنویسی» کنند، بر میلیونها مردم کشور تأثیر بگذارند و سعی می کنند با ساخته های بنجل خود، زمان قهرمانان را، وقتی که پدران ما بی هیچ طمع و چشمداشتی می ساختند و می آفریدند، تحقیر نمایند.
ضدیت با کمونیسم که در اوایل سدۀ جدید تا حدودی فروکش کرده بود، دوباره قدرت گرفته و به تعرض هر چه آشکارتری، بویژه در دوره های مبارزات انتخاباتی دست می زند. حاکمیت کنونی، برای اینکه نسل جوان نتواند امروز را با گذشته مقایسه نماید، برای اینکه زندگی امروزی را بعنوان زندگی اصیل بی نیاز از بحث و تردید جا بزند، تاریخ را تحریف می کند.
به همین سبب است که، شعارهای «تهمت زدن به کمونیستها را متوقف کنید!»، «نه به جعلیات برعلیه اتحاد شوروی و جنگ کبیر میهنی!»، همیشه در تظاهرات و راهپیمائیهای هزاران نفری که حزب کمونیست فدراسیون روسیه برگزار می کند، شنیده می شود. این شعارها، هم تمایلات غالب و هم مطالبات اساسی کمونیستها و توده های وسیع خلق را بازتاب می دهند. چنین اقداماتی گواه آن است که، مردم از مدتها پیش به واقعیتها پی برده و بدرستی می فهمند که ماشین تبلیغات دروغ، چگونه و به نفع چه کسی کار می کند و مدافع منافع کدام گروه است.
هشت سال پشت سر مانده، با سرسختی بیشتر از آنچه که در سالهای نود حزب کمونیست فدراسین روسیه و جبهه وسیع نیروهای میهن پرست مانع از تحقق برنامه های ضدملی طرفداران یلتسین در عرصه های اقتصادی و اجتماعی شدند، در سمت تحکیم اصول زندگی سرمایه داری گذشت. حزب «روسیه واحد» با تصرف بیشتر کرسی های مجلس قانونگذاری از راه فریبکاری و حقه بازیهای سیاسی، بفرمان بالائیها، قانون ضدمردمی کار، زمین، آب و مسکن و قانون کذائی ۱٢٢، در مورد لغو امتیازات را تصویب کرد. بقایای دستاوردهای سوسیالیستی از میان برداشته شد. در تاریخ روسیه این اولین بار نیست که لیبرال- دموکراتها سیمای واقعی خود را عیان می سازند و آمادگی خود را برای قربانی کردن شرایط بهتر زندگی اکثریت مردم بخاطر ثروتمند شدن اقلیت ناچیز، آشکارا اعلام می کنند.
واقعیت این است که همۀ این اعمال تحت پوشش لفاظی های میهن پرستانه انجام می گیرد. «قانونگذاران مدهای سیاسی»، اعجوبه های شناخته شده تلویزیون و تحلیلگران سفارشی که تا دیروز طوطی وار می گفتند: «میهن پرستی، آخرین پناهگاه فرومایگان است»، امروز تأئید می کنند که، میهن پرستی مد شده است. لازم به گفتن است که، میهن پرستی خرده بورژوائی تبلیغ می شود که عملا هیچ وجه مشترکی با عشق به میهن که الهام بخش مردم شوروی در کار و قهرمانی بود، ندارد. چنین میهن پرستی، بعنوان یک قاعده، تا دریافت اولین احضاریه از حوزۀ نظام وظیفه برای اعزام به جبهه های دفاع از میهن در شرایط به خطر افتادن وطن اعتبار دارد. دفاع از میهن و تحکیم جبهه مدافعان آن، همان مسئله ای است که «میهن پرستان» تازه بدوران رسیده علاقۀ زیادی به طرح آن ندارند.
در ورای گفتارهای دهن پر کن پیرامون «روسیۀ کبیر»، تیشه به ریشۀ خلق ما می زنند، ارزشهای معنوی مردم را تخریب می کنند. بعنوان مثال، برخورد نا هنجار به ادبیات را که همیشه در روسیه از اهمیت خاصی برخوردار بوده، شناسنامه فرهنگی خلق را ما را نسل به نسل منتقـل نموده و توازن آن را حفظ کرده است، یک نمونۀ زندۀ چنین تخریبات است. ادبیاتی را که هیچ یک از حوادث بزرگ دورۀ شوروی یا دوره های تا انقلاب روسیه را از نظر دور نداشته و همه را در بسیاری از آثار کلاسیک منعکس نموده است به وضعیتی دچار ساخته اند که اگر بدین منوال ادامه یابد، دیر یا زود، نسلهای بعدی ما، روس بودن خود را فراموش خواهند کرد. اکنون، نظام تحصیلی جدید، امتحان از پوشکین، تولستوی، تورگنیوف، چخوف، شولوخوف را غیر الزامی ساخته است. واقعیت این امر حاکی از آن است که، فرهنگ روسی بطور کلی در سیستم آموزشی الزامی نخواهد بود. این سیاست را دولت پیگیرانه پیش می برد.
صاحبان قدرت نامحدود در حاکمیت روسیه، از اعتراف صریح به اینکه نظام تحصیل شوروی را بر هم ریخته اند، خجالت می کشند. واقعا هم، در نتیجۀ «اصلاحات»، بهترین سیستم آموزشی جهان عملا نابود گردید. به عبارت دیگر، نه اتحاد شوروی، بلکه، نظام تحصیل روسیه از میان رفته است.
همۀ این اقدامات با تشویق و حمایت غرب، منادیان ارزشهای «دمکراتیک» صورت می گیرد. بی جهت نبود که جرج بوش بعد از انتخاب رئیس جمهور جدید، به او امتیاز داد و دست بر شانه اش گذاشته، او را جوان با «استعداد» خطاب کرد. ما، در سالهای نود هم شاهد چنین «بزرگ منشی» های آمریکائیها بودیم. حامیان اروپائی، آن وقتها هم ایادی روسی خود- ویرانگران روسیه، سرکردگان جبهۀ «دمکراسی»، وزیران تازه به دوران رسیده و البته، رئیس جمهور را در هر قدمی مورد محبت و حمایت قرار می دادند.
آیا این واقعه، تحقیرشایستگی های خلق روسیه، در آیندۀ نزدیک تکرار نخواهد شد؟
ما بسیار امیدواریم که چنین نشود.
اقدام نظامی برای دفاع از شهروندان روسیه در مقابل حملۀ جنایتکارانۀ نظامیان گرجستان به اوستیای جنوبی، برسمیت شناختن استقلال جمهوریهای اوستیای جنوبی و آبخاز ثابت کردند که، روسیه می تواند عزم و ارادۀ مستقل خود را نشان دهد.
مردم روسیه هر چه بیشتر در این باره فکر می کنند که، کشورشان به کدام سو گام بر می دارد. از نظر اکثریت قاطع شهروندان کشور، راه کنونی به بن بست خواهد انجامید. زیرا، در کشوری که در مدت کمتر از دو دهه پس از برقراری رژیم ضدمردمی یلتسین، نه تنها یک موسسۀ فن آوری بزرگ احداث نشده است، بلکه، در اثر اقدامات خرابکارانه متمادی، به مملکتی کاملا غیرصنعتی تبدیل شده که دیگر حتی قادر به تغذیۀ مستقـل خود نبوده و فقط نیمی از خواروبار مورد نیاز مردم خویش را تأمین می کند، راه دیگری در پیش ندارد.
سیاه کردن چهرۀ فعالان بزرگ حزب کمونیست و دولت شوروی و در وهلۀ اول، بنیانگذاران و سازماندهان آن- ولادیمیر ایلیچ لنین و یوسف ویساریونویچ استالین، مهمترین بخش سیاست حاکمیت بورژوائی روسیه در تحریف تاریخ میهن ما را تشکیل می دهد که در این راه، هم از مساعی و تلاشهای بسیاری از تاریخ نویسان منحرف روسیه و هم از کوششهای مغرضانه محققان غربی بهره می برند. شیوع هیستری ضد لنینی و ضد استالینی بمثابه یکه تازی ضدکمونیسم بربرمنشانه در کشور ما چنان دهشتناک است که اگر با سخنان نویسنده مشهور، یوری بلوف بگوئیم، ریشه درخت میهن ما را با تبر «میهن پرستی روسی» می زنند. اغراق نکرده ایم. اینها، همان ضربات هلاکتبار بر خودشناسی خلقهای روسیه هستند که، کمونیستها همیشه در مورد خطرات آنها هشدار داده و می دهند.
علت اینکه چرا صاحبان سرمایه های کلان از صرف هر گونه نیرو و مال خود در این راه کوتاهی نمی کنند، فقط یکی است: احساس ترس. چرا محافل غربگرای روسیه تا سرحد مرگ، استالین را حتی بعد از وفاتش می کوبند؟
همانطور که می دانیم، مهمترین وبارزترین صفحات تاریخ میهن ما با نام استالین ــ ادامه دهندۀ کار لنین ــ پیوند خورده است. صنعتی کردن و تعاونی کردن، جهش فرهنگی که در نتیجۀ آن کشور ما به یکی از مهمترین قدرتهای جهانی تبدیل گردید، واقعی بودن ادعاهای استالینی مبنی بر امکان پیروزی سوسیالیسم در یک کشور جداگانه را نشان داد. پیروزی استالین بر زمان و مکان را ثابت کرد و سرآغازی شد برای پیروزی بزرگ بر فاشیسم.
بگفته چرچیل، استالین «کشور را با خیش تحویل گرفت و با بمب اتم تحویل داد». در این سخنان کوتاه و بسیار پر مضمون، اوج عظمت کارهای دورۀ استالین نشان داده می شود که با غرض ورزی و حماقت نمی توان دستاوردهای فوق العاده آن دوره را که، ورود کشور اتحاد شوروی به گروه قدرتهای رهبری کنندۀ جهان را تأمین کرد، نفی یا انکار نمود.
تأثیرگذاری استالین به روند تحولات تاریخی چنان عظیم است که، فرصت طلبان و عوامفریبان تحریفگر تاریخ حتی، استعداد و توانائی تصور آن را هم ندارند. برغم همۀ اینها، ما به مجموعۀ یک سری ارزیابی های خصمانۀ آنها بر می خوریم که تلاش می کنند با استفاده از هر گونه شیوۀ سخیفی از یک شخصیت بزرگ هیولائی بسازند و او را خرد کنند.
لازم به یاد آوریست که، بموازات «مد» شدن میهن پرستی، حمله به گذشته نیز از روی دلتنگی و یا بخاطر پول، به «مد روز» بسیار «ساده» تبدیل شده است. اکنون بعنوان یک قاعده در ازای چنین کارهائی پول خوبی پرداخت می کنند. اغلب کسانی که به چنین کارهائی مشغولند، بدان جهت که مذبوحانه تلاش می کنند آن حوادث را با دورۀ معاصر انطباق دهند، شوکه می شوند. کار تحقیقاتی که بمثابه یک فعالیت علمی محققان متخصص تاریخ و فیلسوفان محسوب می شود، جای خود را به احساسات داده و در سطح مورد بررسی قرار می گیرد.
اکنون، تاریخ عظیم قرن بیستم و فعالان بزرگ آن را مورد قضاوت قرار داده اند اما، نه در پناه کلاه خویش. محقق برجستۀ روس، یو. و امیلیانوف نویسندۀ کتابهای تخصصی در بارۀ استالین، بوخارین، تروتسکی و دیگر فعالین حزبی، بسیار عادلانه متذکر شده و می گوید: «ورد بعضی اشخاص به محدودۀ تاریخ که، هیچگاه هیچ ارتباطی حتی از طریق خواندن کتاب با آن نداشته اند، به برخورد جنایتکارانه با واقعیتهای گذشته منجر می شود».
حماقتهای آنهائی که در بارۀ استالین افسانه سازی کرده اند، فقط با این تصور بدوی که زمین بر روی سه نهنگ ایستاده است، قابل مقایسه می باشد. مگر می توان، مثلا، این ادعا را جدی گرفت که استالین بدون توجه به «تمایل» لنین، قدرت حزبی را «غصب کرد» و او را از رهبری محروم ساخت؟ و یا بر خلاف عقلانیت و منطق، این موضوع را پذیرفت که استالین با حیله گری قتل کیروف را سازماندهی کرد تا ترور خشن را در کشور رواج دهد؟ یکی دیگر از ادعاهای ساختگی این است که استالین در ازای پول نقد، با اتهامات جعلی فرماندهان ارتش را کنار گذاشت، بسیاری از آنها را از بین برد و همین امر موجب شکست ارتش سرخ در سالهای ۱٩٤٢- ۱٩٤۱ گردید. و یا گویا که، استالین آنقدر به معاهدۀ مولوتف- ریبینتروپ اطمینان داشت که، به هیتلر باور کرد و به همین جهت بطور کلی همۀ هشدارها در مورد تاریخ حملۀ آلمان به اتحاد شوروی را مردود شمرد.
اکنون، زمانیکه طبقاتی شدن جامعه، نابرابری و بیعدالتی کاملا قابل تحمل و امری عادی شمرده می شود، زمانیکه در جامعۀ محروم شده از ارزشهای معنوی، دروغ، خشونت، مال پرستی، بی مسئولیتی و البته بدتر از همه، بی شرمی بیداد می کند، کمتر کسی نگران آن است که، تخصص اکثریت قریب به اتفاق محققان تاریخ و سیاست شناسان با میزان بغرنجی های اجتماعی گذشته و حال منطبق نیست. بدین جهت، با در نظر گرفتن نیازهای دورۀ حاضر، باید چنین متخصصانی از آمادگی جدی خاصّ و کیفیت عالی اخلاقی برخوردار باشند.
انگار این یک امر قانونمند است: امروز کسانی برای «افشای» پهلوان دولت سرنگون شدۀ اتحاد شوروی تلاشهای نسبتا زیادی صرف می کنند که تا دیروز آن را تمجید می کردند. نمونۀ درخشان آنها، آ. ن. یاکولیوف است که در پایان سالهای هشتاد مبتکر کارزار ضداستالینی بوده و رهبری آن را به عهده داشت. وی، فردی ایدئولوگ با سالهای طولانی سابقه کار حزبی، رهبر سابق شعبۀ ایدئولوژیک کمیتۀ مرکزی، دبیر کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست اتحاد شوروی و بالاخره، عضو دفتر سیاسی بود اما، در نهایت- دچار دگردیسی شد و به حزب ومردم خیانت کرد.
زمانیکه تروتسکی هنوز در خارج از کشور بود، «برای حملۀ بین المللی برعلیه استالین» فراخوان داد. اما، چیزی عایدش نشد. زمانیکه رهبر اصلی اوپوزیسیون ضد استالین تصمیم داشت «جنگ صلیبی» را آغاز کند، در نتیجۀ موفقیتهای بسیار بزرگ و دستاوردهای عظیم کشور شوراها تحت رهبری استالین تا آخر سال ۱٩٣۷، «صلیب دارانی» برای شرکت در این جنگ پیدا نشدند. اما پس از گذشت پنجاه سال، زمانیکه «باد تازه تغییر» وزید، سر و کلۀ چنین آدمها دو باره پیدا شد.
هدف ویرانگرانه ای که آنها در سر پرورانیده اند، اجازه نمی دهد چیزی جز اردوگاههای اصلاحی ــ تربیتی کار و تخریب کلیساهای ارتدوکس بدست جنگجویان بی خدا را ببینند. اضافه بر این، از سالهای نود قرن گذشته هر از گاهی برخورد مطلقا بی اساس، از نظر محققان جدی تاریخ، به حوادث کاتئن نیز به این مجموعۀ «جنتلمنی» اضافه می شود. بر پایۀ این طرز تلقی، گویا شواهد بجا مانده از نازیها در بارۀ استخوانهای افسران لهستان نشان می دهد که، آنها را ارگانهای کمیساریای داخلی (وزارت کشور) اتحاد شوروی تیر باران کرده است، ـــ همۀ اینها تحریفها و دروغهای خشن تبلیغاتی هستند، که در بارۀ آن انبوه عظیم اسناد جعلی و ساختگی کپه کرده اند. هدف همۀ اینها عبارت از این است که بین خلقهای لهستان و روس آتش خصومت بیافروزند. تبلیغات پیرامون «قحطی بزرگ» در اوکرائین نیز چنین هدفی را دنبال می کند. بدین وسیله می خواهند روابط روسها و اوکرائینی ها را تیره سازند.
این فهرست فقیرانه ، تا حدودی واقعی، اما، در اکثر موارد تحریف شدۀ حوادث تاریخی چشم آنها را بسته است و نمی توانند ببینند که استالین مفهوم مقدس «وطن» را برای میلیونها انسان شوروی تعریف کرد. او در میان خلق از چنان نفوذ و اعتباری عمیقی برخوردار بود که، در سالهای جنگ کبیر میهنی، با شعار «زنده باد وطن، زنده باد استالین!» به سوی مرگ می رفتند، دشمن را در هم می کوبیدند. این مسئله برای آنها جالب نیست که چه اتفاق افتاد که نام استالین الهام بخش قهرمانیهای مردم تا پای قربانی کردن خود شده بود. زیرا خلق پس هزاران سال تاریخ برای اولین بار حاکمیت خلقی خود را برقرار ساخته بود. چرا پس از مرگ استالین، بیگانگی مردم از حاکمیت اتفاق افتاد.
آنها مثل اینکه توجه نمی کنند که با همۀ فجایع متناقض «سال سی و هفت»، در وهلۀ اول کسانی از صحنۀ سیاسی کنار گذاشته شدند که، بقول لنین، خود را به انقلاب کبیر خلق «چسبانده» بودند. آنهائی که حاضر بودند روسیه را قربانی هوسهای شبه انقلابی خود ساخته و آن را به «یک بغل هیزم خشک برای بر افروختن آتش جهانی» تبدیل سازند. از فشارهای سیاسی در وهلۀ اول کسانی آسیب دیدند که معابد را تخریب کردند، از دهقانان سلب مالکیت نموده «قزاقی کردند» و ضمن تلاش برای بیرون انداختن پوشکین از «کشتی تجدد»، «فرهنگ پرولتری» را حاکم ساختند.
اما نه فقط تشنگان انتقام گیریهای سیاسی حتی، منتظران تصویه حساب با خود آنها و آنهائی هم که ماهیت خصمانۀ خود با حاکمیت شوروی را از مدتها پیش آشکارا نشان داده اند، به استالین حمله می کنند... همۀ آنها ضمن تحریف اقدامات دهها سالۀ استالین، تلاش می کنند برداشت دیالیکتیکی وی از آموزشهای مارکس ــ انگلس، از تئوریهای لنین بعنوان مارکسیسم دوران حاضر و قرائت عملی او از لنینسیم را برای همیشه دفن کنند.
در این کاراز، نه تنها ضدکمونیستهای سنتی، حتی انسانهائی که خود را طرفداران جنبش کمونیستی معرفی کرده ولی، زحمت تحلیل اوضاع کنونی و موعظه های یاس آور دگمهای پوسیده را تحمل نمی کنند، نیز مشارکت دارند. و نتیجۀ نهائی آن، چیزی نیست جز تحریف آموزه های بنیانگذاران تئوری انقلابی.
حتی تصور می شود همۀ آنها بسیار خوب می دانند که؛ هم لنین و هم استالین بویژه تأکید داشتند که، مارکسیسم علم زنده، اساس متدولوژی تحلیل اوضاع اجتماعی و اقدام سیاسی ــ اجتماعی است. آنها، در مورد غیرعاقلانه و خطرناک بودن ارزیابی از وضعیت موجود فقط با تکیه بر قیاسهای یک قرن یا نیم قرن اخیر، همیشه هشدار می دادند. تجارب قرن بیستم و از آن جمله، فعالیتهای حزب کمونیست اتحاد شوروی، این آموزۀ آنها را عملا تأئید می کند.
همانطور که در عمل، همچنان هم در آثار تئوریکی استالین، ما پاسخ مسئلۀ اصلی را ــ مسئلۀ قابلیت حیاتی سوسیالیسم، در بارۀ آنکه چشم انداز تاریخی آن چقدر واقعی است، پیدا می کنیم. درست این جواب برای ابن الوقتهای امروزی، غاصبان قدرت دولتی، نیروهای وفادار به ارزشهای لیبرال- دمکراتیک و همۀ آنهائی که نمی خواهند از روشهای خائنانۀ یلتسینی نتیجه بگیرند، خوشایند نیست. آنها همۀ دستاوردهای دمکراتیک را که زمانی به همان سبب مسئلۀ نوسازی مطرح شد، بشدت و پیگیرانه محدود می سازند. تقلب گسترده و بی سابقۀ تاریخی در انتخابات اخیر نمایندگان دوما (مجلس قانونگذاری روسیه. م.) و انتخابات ریاست جمهوری کشور، شاهد این مدعاست. فقط تعداد آراء تقلبی حزب حاکم به صدها هزار سر میزند و همۀ اسناد تخلفات علنی در ٢٩ منطۀ کشور در ۱۵ مجلد جمع آوری و به دادگاه عالی روسیه تقدیم شده است.
تلاش برای تشکیل «هرم قدرت» در کشور ما به پیدایش یک دستگاه عظیم بوروکراتیک منجر شده است که، نتایج رأی گیریها را گستاخانه تغییر می دهد و حق انتخاب مردم را به سخره می گیرد. آنها، با کشاندن طرح تغییر در قانون رفراندوم به مجلس، در واقع، مردم را از حق خود،ــ حق اظهار نظر پیرامون مهمترین مسائل کشور محروم ساختند.
همۀ اینها بلاواسطه با تشدید فشارها به حزب کمونیست روسیه، بخاطر مواضع اصولی حزب پیرامون گرهی ترین مسائل کشور، پیش از همه، بجهت رأی منفی فراکسیون کمونیستها به پیشنهاد نامزدی پوتین به پست نخست وزیری در مجلس و اقامۀ دعوی در مورد تقلبات گسترده در انتخابات مجلس در دادگاه عالی، همراهی می شود. بویژه، پیشنهادهای سازندۀ حزب کمونیست در مورد ملی کردن منابع طبیعی و عرصه های استراتژیک، و همچنین موج اعتراضاتی قوی که حزب کمونیست برای دفاع از منافع زحمتکشان تشکیل می دهد، موجب تحریک حساسیّت ارگانهای حاکمیتی گردیده است.
در روسیه، مطبوعات از مدتها پیش، کلمۀ «دمکراسی» را در داخل گیومه می نویسند ــ زیر که، حاکمیت کنونی با دمکراسی فاصلۀ زیادی دارد. به نوشتۀ روزنامۀ آمریکائی «اینترنیشنال هرالد تریبون»، ساختار حکومتی در روسیه، بر روی سه پایه؛ مأموران، بارونهای بی تجربه و نظامیان استوار شده است و این امر به کاهش نقش پروسۀ انتخابات و تقویت کنترل و نظارت بر اوپوزیسیون منجر می شود. در نظر سنجی هائی که مرکز تحقیقات «فریودم هاوس» در مورد کشورهای آزاد بعمل آورده، روسیه در میان ۱٩۵ کشور جهان، همراه با قزاقستان، سودان و یمن، در۱۷۰- مین پله قرار گرفت.
تقریبا همۀ برنامه های تلویزیونی بمثابه یک سنت خشن دیرین، از بام تا شام مغز بینندۀ ساده لوح را با گزارشهای پر آب و تاب پیرامون «دستاوردهای» کشور با حضور مقامات درجه اول دولتی، پر می کنند. این در حالی است که برای اکثریت مردم روسیه این سؤال منطقی مطرح است که: آیا بالاخره زمانی فرامی رسد این حاکمیت به کارهای واقعا جدی و مؤثری که بتواند موجبات تغییرات مثبت در زندگی آنها را فراهم آورد، به آنها شانس زنده ماندن بدهد، بپردازد؟
مردم خسته در عرض سالهای طولانی، که به تغییر و تحول مثبت در کشور دل بسته اند، به ناگزیر همۀ آنچه را که امروز در کشور می گذرد با تغییرات بهتر در زندگی گذشته های نچندان دور مقایسه می کنند. اصلا اتفاقی نیست که، هم استالین و هم لنین، در نظر خواهی اینترنتی با عنوان «نام روسیه، انتخاب تاریخی ــ ٢٠٠٨»، که به ابتکار کانال تلویزیون دولتی «روسیه»، فرهنگستان علوم روسیه و بنیاد «نظر خواهی اجتماعی» بر گزار شد، با اطمینان در صدر جدول قرار گرفتند. اینک در میان ما دیگر کسانی که در دورۀ استالین زندگی کرده و در سالهای پس از مرگ او، استالین را رهبر خود حساب می کردند، وجود ندارند. البته که جای خالی آنها را نسلهای بعدی پر کردند. و این هم روشن است که اکثریت قریب به اتفاق کاربران اینترنت جوانان هستند که نام استالین برای آنها، بعنوان سمبل کارهای بزرگ و نمونۀ خدمت صادقانه به خلق خویش تبدیل شده است.
یاد او، حس امیدواری به رهائی کشور بزرگ از خودسریهای مأموران مفتخور، غارتگران دسترنج انسانها، دزدان و تبه کاران و بالاخره، از همۀ آنهائی که اصل ایده عدالت را بنام مبارزه برای «آزادی و دمکراسی» زیر پا گذاشتند، در اذهان مردم بیدار می کند.
نتیجۀ قطعی نظرخواهی برای حاکمیت ارتجاعی در وضعیت تحقیرآمیز کنونی روسیه و برای اکثریت مردم آن غیر منتظره بود.
هیچ نیروئی قادر نیست نه آرزوی برقراری نظم در روسیه بدست پرتوان خلق و نه ایدۀ نا زدودنی آن را، یعنی، فکر بازسازی دولت قادر به دفاع از خود و از آنهائی که دیگر نمی خواهند زندگی خود را بر مبنای قانون دنیای دزدن بسازند، ریشه کن سازد.
استالین جاودانه است، و نام او را به هیچ طریقی نمی توانند از حافظۀ مردم بزدایند. اگر چه فعلا، برخی دانشمندان با احتیاط مسئلۀ «تبرئۀ سیاسی و پلیتولوژیک» استالین را مطرح می کنند، در حالیکه این امر، از مدتها پیش در اذهان عمومی صورت گرفته است.
حاکمیت با تحریف فعالیتهای استالین و همۀ تاریخ اتحاد شوروی، درست به همان چاله ای خواهد افتاد که، جریانی از جبهۀ چپ حزب بلشویک و دقیقا همان کسانی که سنن تاریخی را قطع کردند، با خوش باوری به رهائی ابدی از کهنه، «هورا کشان» افتادند. با آنکه راه بازسازی آن بسیار سخت بود اما، استالین موفق شد. تلاشهای حاکمان ذینفع کنونی در پروردن ایوانوف که هیچ قرابتی با آن ندارند، نتیجه ای نخواهد داد.
هیچ امر اتفاقی نبود که استالین بموقع خود، بر اهمیت جدی تدریس تاریخ در مدارس، تاریخ مشتمل بر واقعیات تاریخی و قهرمانان واقعی زمانهای گذشته تأکید کرد. علاوه بر این، او «مدرسۀ تاریخ پاکروفسکی» و هدف نامشخص آن را شدیدا مورد انتقاد قرار داد.
جالب توجه اینکه، رقبای استالین این مسئله را گاه بعنوان «تبرئۀ نئوناسیونالیستی تزاریسم» (بوخارین)، گاهی «محافظه کاری ملی»(تروتسکی) و گاهی هم بمثابه ظهور «شوونیسم ابر قدرتی» تعریف کردند. مثلا؛ تربیت دانش آموزان با روح احترام به ارتش سووروف که برخی از رهبران حزب آن را «ارتش برده های فئودالی» می نامیدند، نمونه این ادعاها می باشد. یا اینکه، تصمیمات استالین برای تحکیم بنیانها خانواده را اقداماتی غیر لازم برای تقویت «نهاد پدر سالاری پوسیده و گندیده» تلقی می نمودند.
متهم کردن استالین به «گرایشات نئوناسیونالیستی» پس از آن تقویت شد که، او شعار امکان ساخت سوسیالیسم در یک کشور را مطرح ساخت. چنین بر چسبهائی به هر کسی که سعی می کرد در مقابل تمایلات مسلط آن زمان مبنی بر نفی ریشه ای ضرورت هر گونه توجه به مسئلۀ ویژگی های ملی خلقهای اتحاد شوروی در تشکیل دولت جدید ایستادگی کند، زده می شد.
به هر حال، همه گونه برچسب زدن، همیشه، و مخصوصا در سالهای بیست، وسیعا در مبارزات درون حزبی استفاده می شد. به همین جهت هم این مسئله که، «سنت» برچسب زدن به وازده ها در دورۀ فشارهای سیاسی ادامه داشته باشد، اصلا عجیب نیست.
استالین به خطر هلاکت بار قطع تسلسل سنن تاریخی و فرهنگی واقف بود. در روزهای برگزاری اولین گنگرۀ سراسری نویسندگان شوروی در سال ١٩۳٤، او مسئول هیئت نویسندگان گرجستان، م. گ. تروشولیدزه را که مسئول ارائۀ گزارش به کنگره هم بود، به پیش خود دعوت کرد. پس از کنگره تروشلیدزه برای نویسندگان گرجستان جلسه ای تشکیل داد و مشروح صحبت خود با استالین را با آنها در میان گذاشت. وی گفت:
استالین در جواب صحبتهای من تعجب کرد و گفت: چطور؟ شما در کنگره می گوئید خلق گرجستان فقط بعد از انقلاب اکتبر امکان خلاقیت را بدست آورده است و تا آن وقت چیزی در زمینۀ فرهنگی نداشت؟ شما از قول من به نویسندگان گرجستان بگوئید که، اگر آنها نمی توانند آنچه را که پیشینیان ما در عرصۀ فرهنگ و ادبیات انجام دادند، ادامه دهند، بگذار حداقل میراث آنها را بمردم برسانند.
شاید، این نمونه و نمونه های دیگر، بتواند در خدمت ترسیم و تشریح ایدۀ استالین پیرامون حراست از همۀ ثروتهای ملی هر خلقی که، در طول قرنها خلق شده و اندوخته گردیده است، قرار گیرد. او سنن ملی را بسیار ارزشمند می شمرد و بروشنی درک می کرد که احترام به تاریخ و وفاداری به پیشینیان، نیرومندترین منبع برای شکل گیری جهان بینی سالم و قدرت معنوی مردم بشمار می رود که، در شور و شوق توده ای آنها در پنج ساله های قبل از جنگ ظهور یافت و در نبرد مرگ و زندگی با فاشیسم، قوت و مردانگی آنها را تحکیم بخشید. در دورۀ استالین تمدن نوینی، همانطور که خود او دو خط اصلی آن را، یعنی؛ ملی، بلحاظ شکل و سوسیالیسستی، بلحاظ محتوا معین کرد، پدید آمد.
استالین که بعدها بعنوان متخصص در امور مسائل ملی شناخته شد، نقش و مفهوم فاکتور ملی و برداشت نیهیلیستی از فرهنگ ملی و میهن پرستی را درک می کرد. او برخورد سهل انگارانه نسبت به ارثیۀ فرهنگی و تاریخی خلق روس را قاطعانه رد نموده و آن را بمثابه اهانت و تحقیر پرولتاریای روس معنی می کرد.
استالین برای اولین بار مقولۀ «مسئلۀ روس» را به مارکسیسم وارد کرد و مفهوم بین المللی و همه خلقی آن در روسیه را تبیین نمود. در سال ۱٩۱۷، در کنگرۀ ششم حزب سوسیال دمکرات کارگری روسیه(بلشویکها) اوضمن تأکید بر ضرورت تشکیل شوراها، آنها را مناسب ترین شکل سازمانی طبقۀ کارگر برای دستیابی به حاکمیت سیاسی خواند و گفت: «این شکل، فقط روسی است». بسیار پیشتر از اکتبر، استالین مقولات جهانی و ملی، روسی و تاریخی را بررسی کرد. او به اهمیت ویژگیهای ملی- تاریخی روسیه، بمثابه نقش پیشرو خلق روس در تشکیل و تکامل آن پی برد.
استالین در گرجستان ، در سرزمینی زاده شد که طبیعت و ویژگی های فرهنگی- ملی زندگی مردم بطور محسوسی با روسیه متفاوت است. برغم این، او خود را «انسان روس دارای ملیت گرجی» می نامید. و در این مسئله کمترین نشانۀ خودنمائی دیده نمی شود و در واقع ژرفای روانشناسی شخصی را بازتاب می دهد که بخش اعظم عمر خود را در روسیه مرکزی گذرانده است. در این «فرمولبندی» - احترام عمیق به مردم و محیط زندگی آن، درک مفهوم روس و یگانگی همۀ انسانها صرفنظر از تعلق ملی، درک می شود.
متأسفانه، در دورۀ شوروی، مخصوصا بعد از کنگرۀ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی، نام استالین، در واقع، بفراموشی سپرده شد. کافیست گفته شود که، در طول سی سال در کشور ما، حتی یک کتاب در بارۀ وی نوشته نشد. این خلاء را بسرعت غربیها، در جائیکه فورا انبوه اسناد جعلی دست بدست می شد، پر کردند. دیوید دالین، شوروی شناس مشهور در محافل غربی، می نویسد: «هر چیزی در بارۀ استالین می توان گفت و لجن پراکنی هرچه قدر بیشتر باشد، حقانیت او را بیشتر ثابت می کند»(رجوع کنید به: «حقیقت نما»).
بالآخره در پایان سالهای هشتاد که «نوسازان» به قدرت رسیدند، زیر شعار دمکراسی نسخۀ آماده و در عمل تجربه شده ای را بدست گرفته، هیاهوی و جنجال ضد استالینی به پا کردند. در چنین حال و هوائی، بسرعت تعداد بسیار زیادی مقالات و کتابهای ضد استالینی نوشته شد. صحت و سقم هیچ یک از آن نوشته ها عملا از سوی هیچ کسی مورد تأئید و یا تردید واقع نشد. همۀ نویسندگان آنها، بعنوان یک قاعده، بر اساس یک اصل حرکت نموده و تصور می کردند: «هر قدر کثافت و لجن به قبر این انسان کبیر بریزیم، همانقدر شانس شانس بیشتری برای مشهور شدن بدست می آوریم». صرفنظر از همۀ بیهودگی ادعاهای تازه، تقریبا هیچ کس از طرز تلقی حوادث سالهای بیست- سی متعجب نشد. یکی از این نویسندگان، دیمیتری ولکلگانوف، ابتدا استالین را در خیانت به لنین متهم کرد. و زمانیکه «نوسازان» از او خواهان تغییر تحلیل و توضیح جدیدتری شدند، به خود لنین تهمت زد. چنین «تغییر» در نگرش ولکاگانوف، مراحل اصلی و جنبه های تغییر در مواضع ایدئولوژیکی ماشین تبلیغاتی باند گارباچوف- یاکولییوف، یعنی از سوسیالیسم «با سیمای انسانی» به نفی ارزشهای سوسیالیستی را نشان می دهد.
دورۀ جدید تعریف شده از سوی مطبوعات- دورۀ احیاء و بازسازی بورژوازی- انبوه عظیم اطلاعات حیرت آور را بر سر مردم  آوار ساخت. همصدا با شوروی شناسان غرب، ادعاهائی مبنی بر این مطرح شد که، مثلا، در نتیجۀ فشارهای سیاسی، تعاونی کردن و گرسنگی در اتحاد شوروی، در حدود ٦٠- ۵٠ میلیون انسان از میان رفت. در مقابل چنین ادعاهائی، ما در مورد ارقامی که در فاصلۀ بسیار- بسیار دوری از حوزۀ عقلانیت قرار دارد،  صحبت نخواهیم کرد. زیرا، کمتر کسی زحمت مطابقت این رقم جعلی را با اسناد رسمی تائیده شده که هیچ کس تا کنون جسارت رد کردن آنها را نداشته است، بخود می دهد.
اما، اصل مسئله با تخیلات «نوسازان» و پیروان آنها ارتباطی ندارد. مثلا، در سال ١٩١٧، در محدودۀ مرزهای امروزی آن، ٩١ میلیون نفر بود. در سال ١٩٢٦ که اتحاد شوروی اولین سرشماری را بعمل آورد، تعداد آنها در جمهوری سوسیالیستی فدراتیو روسیه(یعنی، در اراضی روسیۀ کنونی) به ٧/٩٢ نفر رسیده بود.  این در حالی بود که جنگ داخلی ویرانگر و خانمان سوز پنج ساله تازه خاتمه یافته بود.
بر اساس دومین سرشماری اتحاد شوروی در سال ١٩۳٩ جمعیت روسیه به ٤/١٠٨ میلیون نفر بالغ می شد. یعنی در طول ۱٣ سال، ٧/١۵میلیون نفر بعبارت دیگر، ١٧ درصد افزایش نشان میداد. اما، بطور کلی رشد متوسط جمعیتی اتحاد شوروی در این دوره، یک میلیون و ٢۱۰ هزار نفر را نشان می دهد.
در هر حال، لیبرال- دمکراتها خود را بی نیاز از چنین دلایل قانع کننده ای می دانند. بویژه اینکه، در میان آنها متخصصانی هم هستند که تصور کاملا واقعی از تاریخ معاصر دارند. ولی، آنها وظیفۀ دیگری را بعهده گرفته اند و آن؛ انحراف اذهان عمومی از تلفات انبوه انسانی در دورۀ حکمرانی نظم «دمکراتیک»، که از مدتها پیش حتی، شمار قربانیان دورۀ فشارهای سیاسی را پشت سر گذاشته و همچنان ادامه دارد.
لازم به یادآوری است که ناگهان تعداد زیادی انسان با «تفکر نوین» پدید آمدند و با اقتباس از افسانه های کهنه غرب در بارۀ بخش جدائی ناپذیر تاریخ روسیه ــ  خشونت و چپاولگری، داستان سرائی می کنند. همانطور که نویسندۀ ناشناس، و. سالاوی، در کتاب اخیرا منتشر شدۀ «خون و زمینۀ آن در تاریخ روس» می نویسد؛ قطعات چنین تصوراتی در صورت مقایسۀ آن با تاریخ کشورهای غربی متلاشی می شود و از هم می پاشد. توجه کنید! نام ایوان گروزنئی که بر اندام بسیاری از معاصران ما رعشه می اندازد، در دورۀ حاکمیت خود ٤ هزار نفر و الیزابت اوّل، پادشاه همزمان او در انگلیس، ٨٩ هزار نفر را اعدام کردند. با این همه، پادشاه روسیه از نظر بسیاریها سمبل خشونت و پادشاه انگلیس، نمونۀ یک دولتمدار کبیر شناخته می شود.
نمونه های غیر انسانی بسیاری را می توان بر شمرد که در تاریخ اروپای غربی ثبت شده است. مثلا، به رد پای خونین صلیبی ها که در پی کشتار بیش از نیمی از جمعیت جنوب فرانسه دست داشتند، اشاره کرد. و یا به جنگهای سی سالۀ آلمان که جمعیت کشور را تقریبا به نصف تقلیل داد و یا به تلفاتی که فرانسه در دورۀ انقلاب کبیر در مقایسۀ با جمعیت کشور بمراتب بیشتر از روسیه در انقلاب اکتبر و جنگ داخلی متحمل شد، توجه کنید! اما، تلفات تعاونی کردن در اتحاد شوروی، تا حدودی با تلفات مصادره کردن و یا بعبارت دیگر با غصب عدوانی زمینهای دهقانان در انگلیس قابل مقایسه است.
بمنظور شکل دادن به نوع نگرش مردم نسبت به گذشته، حاکمیت کنونی هم دانشمندان و محققان متخصص و هم تاریخ نویسان غیر متخصص را بکار گرفته است. این امر ما را بدین فکر وادار می کند که م. ن. پاکروسکی دراین گفته که تاریخ، یعنی سیاست، وارونه نشان دادن گذشته،  چندان هم بی جا نبود.
چنین به نظر می رسید که، سقوط اخلاقی اکثریت متخصصان اواخر دهۀ هشتاد و اوایل سالهای نود و همچنین بسیاری از شهروندان روسیه، جنبۀ موقتی دارد. اما، گذشت زمان نشان می دهد که اقدامات مخرب حاکمیت در این سالها تأثیر خود را گذاشته، و تولید کنندگان اسناد جعلی و بنجل در مورد استالین را به هیچ روی نمی توان قانع کرد. در هر صورت، میهن پرستان باید با تکیه به نیروی  اندیشۀ خود بدفاع از نام او بر خیزند. تجارب ناشی از فعالیتهای ایدئولوژیکی و تئوریکی حزب کمونیست روسیه در سالهای اخیر نشان می دهد، که آنها می توانند از عهدۀ این کار بر آیند.
موضع کمونیستها بر همه روشن است و آن، در قرارهای کنگرۀ بیستم حزب کمونیست شوروی در گزارش نیکیتا خروشچوف در مورد «کیش شخصیت و پیامدهای آن» منعکس شده است. در عین حال، لازم به تأکید است که، بموازات انتقاد شدید و کاملا بحق از برخی از شیوه های کار استالین در آن دورۀ زمانی، کمتر کسی نقش او در تدارک و انجام انقلاب سوسیالیستی، در جنگ داخلی، در مبارزه برای ساختن سوسیالیسم در کشور ما و در سازماندهی مبارزه برای تار و مار کردن فاشیسم را مورد تردید قرار داد. هستند کسانیکه سعی بر آن دارند این واقعیتها را فراموش کرده و خاک برخی بی قانونی های سالهای سی را بر سر رهبری و اعضای حزب کمونیست روسیه ریخته، کمونیستهای امروزی را مقصر برخی تلفات و هزینه های ساختمان سوسیالیسم معرفی کرده و با چشم پوشی بر این واقعیت که اکثریت قریب به اتفاق آنها، حداقل بدان دلیل که سالها بعد از آن بدنیا آمده و نقشی در آن نداشتند، مسئول بدانند.
 برای اینکه حزب کمونیست روسیه، انحرافات و خشونتهای غیرقابل دفاع، جایگزینی حاکمیت دولتی با حاکمیت حزبی، عضویت توده وار در حزب بخاطر مقاصد شخصی، کاهلی و جمود فکری رهبران آن در دورۀ بعد از استالین و عدم کاربرد اشکال و متدهای مترقی در کار حزبی را تقبیح کرده است. حزب کمونیست روسیه، از مدتها پیش این نواقص و حاملین آن را از صفوف خود دور کرده است.
آنها، قبل از اینکه منتظر «رهنمودهای» ماجراجویان سیاسی، مسئولان مستقیم کشتار میلیونی و همچنان ادامه دار مردم روسیه در نتیجۀ اصلاحات لیبرالی طی دو دهۀ اخیر باشند، این کار را انجام دادند.
متاسفانه، گزارش محرمانۀ خروشچوف به اجلاس بستۀ نمایندگان کنگره، در کنگره به بحث گذاشته نشد. و این هم یکی از دلایل اصلی قضاوت غامض و مبهم در بارۀ استالین، بررسی نامفهوم در داخل کشور و همچنین، انتشار مطالب جعلی بیشمار در غرب گردید.
اما، مسئله نه تنها بدین جا ختم نمی شود، بلکه، صرفظر از انبوه عظیم مطالب منتشره در مطبوعات کشور از نیمۀ دوّم دهۀ هشتاد، مسائل هم بسیار مهمی هستند که، هنوز مورد مطالعه و داوری نهائی قرار نگرفته اند. بلی، ما درک می کنیم مثلا، کنگرۀ هفدهم حزب کمونیست سراسری(بلشویک) در ماه ژانویه- فوریۀ سال ۱٩٣٤، هم بعنوان «کنگرۀ پیروزمندان» و هم «کنگرۀ اعدام شدگان» در تاریخ ثبت گردید. اما، آیا فقط استالین در قبال تضییقات سیاسی آن زمان مسئول است؟ مثلا؛ بوخارین، یکی از قربانیان آن دوره، و یکی از ایدئولوگها و مبلغان اصلی شیوه های برخورد خشن، هر چند با احتیاط ولی، این متدها را تنها راه هدایت کشور در دورۀ حرکت بسوی ساختمان سوسیالیسم حساب می کرد. وی در اثر خود بنام «اقتصاد دورۀ گذار» می نویسد: «قهر انقلابی باید فعالانه در خدمت تشکیل دولت جدید قرار گیرد و قهر پرولتری در تمام اشکال خود، از اعدام گرفته تا احالۀ وظایف دشوار... راه ترقی انسان کمونیستی از مادۀ انسان دوران سرمایه داری بشمار می رود».
«ممکن است ما فقط دو حزب داشته باشیم: یکی در حاکمیت و دیگری، در زندان» ــ این سخنان بوخارین انعکاس درک وی از روند انقلاب است. و اگر در نظر داشته باشیم، که انشعاب در حزب در سال ۱٩۰٣، با تقسیم حزب به بلشویکها و منشویکها اتفاق افتاد و از اولین روزهای پس از انقلاب اکتبر نیز که در درون حزب طی سالهای طولانی دو جریان آشتی ناپذیر لنینی ها و تروتسکیستها موجود بودند، بدین ترتیب، دیدن عاقبت موجودیت «دو حزب»  مشکل نبود.
ایدئولوژی خشونت را تروتسکی نیز با کاربرد دائمی عبارت تحقیرآمیز «مادۀ انسانی» در بیان خود، تئوریزه کرد. او در گزارش خود به کنگرۀ پنجم شوراها (ژوئیۀ سال ۱٩۱٨)، در بخش مربوط به تشکیل ارتش سرخ پیشنهاد کرد: «باید یک برآورد کامل از همۀ مادۀ انسانی موجود بعمل آورد و آنها را بطور منظم... برای خدمت به رژیم کارگری و دهقانی شورائی و میهن بکار گرفت».
 این تفکر نیز، که اجبار، ابزار اصلی برای رهبری توده های دهقانان در آیندۀ پیش رو می باشد، متعلق به اوست. او در کنگرۀ یازدهم حزب گفت: « ما نمی توانیم تا زمانی که هر مرد و زن دهقانی درک کند، به انتظار بنشینیم! ما باید امروز هر کسی را برای قرار گرفتن در جائی که باید باشد، مجبور کنیم». آیا منبع الهام دمکراتهای امروزی که کلاه گرم و نرمی بر سر روسیه گذاشته و بقول الکساندر یاکولییوف در سالهای نود،«روسیه به طویلۀ تمدن کشاندند»، همین تفکر نبود؟
تروتسکی تفکر نظامی کردن حاکمیت شوروی را عملا متحقق ساخته و به ابتکار او «ارتش کار» تشکیل گردید. تاریخچۀ اتحادیۀ کارگران حمل و نقل که در واقعیت امر به یک سازمان شبه نظامی تبدیل  شد، نشاندهندۀ این مدعاست. مثلا، برای کارگران و کارکنان آن مجازات زندان و کار اجباری در نظر گرفته شده بود.
همانطور که می بینیم، تفکر ساخت دولت مبتنی بر خشونت و اجبار، فقط مشقهای «تئوریک» و تأملات اوقات فراغت نبودند و متحقق شدند. بدین ترتیب، شکل گیری ایدئولوژی خشونت، که در سالهای بیست ــ سی همۀ بر رهبری حزب مسلط شده بود، به هیچوجه به استالین مربوط نمی شود. «دستور العمل» چرخاندن چرخ لنگر فشارهای سیاسی را «تئوریسین» های آن آماده کردند و متوقف کردن آن بسیار دشوار بود. برخی از رهبران، خشونت را شیوۀ نسبتا ساده و سریع در اجرای اکثریت وظایف می دیدند، هر چند برخی از آن وظایف، همانطور که بعدها معلوم شد، تا آخر اجرا نشدند.
بسیاری از محققان، طرف دردناک مسئله را هم مورد توجه قرار می دهند: «پروندۀ» هر یک از مجازات شدگان پر است از اسامی کسانی دیگری که آنها نیز تحت تعقیب و اتهام قرار گرفتند. تعداد آنها که از تحقیقات پیرامون قتل کیروف آغاز شد، بصورت تصاعدی افزایش می یابد. آنها نه فقط از روی ترس همدیگر را لو می دادند، بلکه، اغلب بخاطر حسادت، منافع شخصی و دیگر غریزه های منفی به این کار مبادرت می ورزیدند. خود فشارهای سیاسی بر محور دسیسه ها و توطئه ها که اساسا جنبۀ مبارزه بخاطر احراز این و یا آن شغل در پله های مختلف حاکمیت داشت، همراه گردید. و البته، خواستۀ صمیمانۀ مردم برای نشان دادن هوشیاری خود هم نقش کمی در این مسئله بازی نکرد. در این مورد آنها کمتر تفاوتی با مردم کشورهای دیگر داشتند. مثلا، در ایالات متحدۀ آمریکا، فقط دو روز پس از حملۀ ژاپن به پیورل هاربر، قریب چهار هزار نفر را به بهانۀ جاسوسی به نفع کشور دشمن زندانی کردند. و حتی مدتهای مدیدی مردم با وجدان ایالتها با گزارشهای خود در بارۀ اشخاص مشکوک پلیس و اف بی آی را به ستوه آورده بودند. اما، بررسی های بعدی  نشان داد، که اکثریت گزارشهای مخفی، غلط و اشتباه بوده است.
هنوز هم اقدامات بسیاری از سران عالی رتبه حزب، که در کنگرۀ هفدهم حزب کمونیست سراسری(بلشویک)، مأیوس شده و به طرفداری بی قید و شرط از خط استالین برخاستند، مورد بررسی و مطالعۀ نهائی قرار نگرفته است. با اطمینان کامل می توان گفت که: آنها به هیچوجه خطر جانی خود را راهنمای عمل خویش قرار ندادند. حداقل بدین جهت که در آن زمان هنوز هیچ یک از رهبران حزب زیر فشار و تضییقات سیاسی قرار نگرفته بودند. اما، بعدها زمانی که آنها علنا به گناه خود در مقابل حزب و دولت اعتراف کردند، دیگر هیچ کسی به گفتۀ آنها باور نکرد. بخش وسیعی از توده های خلق بر این نظر بودند، که استالین را خطر تهدید می کند. زیرا، خائنان و دروغگویان او را احاطه کرده اند و به همین جهت هم آنها را متهم می شناختند.
بخشی از این مسائل را اظهارات بوخارین در ماه مارس سال ۱٩٣٨، چندی پیش از اعدام روشن می سازد. وی گفت: «من فکر می کنم، روند حوادث اتحاد شوروی، که موجب بروز شبهات و تزلزلات مختلفی در میان روشنفکران اروپای غربی و آمریکا شده  است، در وهلۀ اوّل، ناشی از عدم درک این جماعت از تفاوتهای ریشه ای در کشور ماست، که در آن مخالف، دشمن درست در یک زمان  دارای فکر دوگانه و دو سویه می باشد».
در آن اوضاع و احوال، حتی در اوج مبارزۀ ایدئولوژیک با تروتسکیستها، زینویوفی ها و بوخارینی ها هیچ گونه تدابیر سیاسی شدیدی برعلیه آنها اتخاذ نشد. این موضوع را حتی خروشچوف در گزارش خود به کنگرۀ بیستم حزب در بارۀ کیش شخصیت مورد تأکید قرار داد و یادآور شد، که مبارزه در داخل حزب، مدتهای طولانی بر اساس ایدئولوژی جریان داشت. اما، آیا آن طور که خروشچوف تصور می کرد، واقعا هم مخالفان حزبی در زمان آغاز دورۀ فشارهای سیاسی مجازات شدند؟  فکر می کنم به این مسئله نمی توان پاسخ مثبت داد. علاوه بر این، با دیگر مدعاهای مطرح شده در کنگرۀ بیستم، مبنی این که سوسیالیسم در کشور ما ساخته شده و در آن طبقات استثمارگر برافتاده است هم، مشکل می توان موافقت کرد.
این نظر کاملا به حق برخی محققان، که اقرارها و مداحی های سرسام آور برای استالین، در جوی براه افتاد که امکان تشدید تضییقات سیاسی توده ای را فراهم سخته بود. مثلا، آنچه که بنام دادگاههای مسکو مشهور است، در سالهای ۱٩٣٨- ۱٩٣٦ اتفاق افتاد.
این مسئله که بزرگترین نویسندگان خارجی ــ لیون فیختوانگر، رومن رولان، تئودور درایزر و دیگران ــ حقانیت اقدامات استالین و عادلانه بودن احکام دادگاهها را مورد تردید قرار ندادند، در شکل گیری افکار عمومی نقش کم اهمیتی ایفا نکرد. لیون فیختوانگر، تأثرات خود را در کتاب «مسکو ۱٩٣۷» چنین بیان می کند: «تا زمانی که من هنوز در اروپا بودم، اتهامات زینویوف را نتیجۀ بی اعتمادی ارزیابی می کردم. بنظرم می رسید که متهمان را در زیر فشار به انجام اعترافات تاریخی وادار می کرده اند. از نظر من، روند محاکمه یک صحنه سازی نمایشی وحشتناک در محدودۀ عالم هنر بود.
... اما، بعد از آنکه در جلسۀ دادگاه دوم در مسکو حضور یافتم، پیاتکوف، رادکا و دوستان آنها را دیدم و سخنانشان را شنیدم، احساس کردم، تحت تأثیر این تأثرات که متهمان چه می گفتند و چگونه استدلال می کردند، تردیدهای من مثل نمک در آب حل شد. اگر همۀ اینها جعلی یا ساختگی بودند، پس چرا من نمی دانم، حقیقت چیست».
چنین فکری را جوزوف دویس، سفیر ایالات متحدۀ آمریکا نیز بیان کرده و می نویسد: «اگر فرض کنیم، که این دادگاهها بر اساس یک نماشنامۀ سیاسی ساخته و پرداخته شده است ــ این هم، بدین معنی است که باید وجود یک هنرمند نابغه، مثل شکسپیر را تصور کنیم». این سخنان او، زمانی که پرونده بازجوئی ها و محاکمات را می خوانی، یا مثلا، سند مشهور پلنوم ژانویۀ سال ۱٩٣٨ کمیتۀ حزب کمونیست سراسری (بلشویک)، مبنی بر «سالم سازی سازمانهای حزبی» (از متن گزارش خروشچوف به کنگرۀ بیستم حزب کمونیست اتحاد شوروی) را مطالعه می کنی، بی اختیار در ذهن انسان تکرار می شود. مصوبۀ پلنوم در مورد «اشتباهات سازمانهای حزبی در جریان اخراج کمونیستها از حزب...»، برخی بی قانونیها و خودسریهای سازمانهای حزبی را، که بی هیچ دلیل و بررسی، کمونیستها را از حزب کمونیست سراسری(بلشویک) اخراج کرده و باز هم بی هیچ پایه و اساسی آنها را «دشمن خلق» اعلام نموده و از  کار محروم ساختند، قاطعانه تقبیح می کند.
مشکل می توان این ادعا را که سندی مثل: «مصوبۀ ۱۷ نوامبر سال ۱٩٣٨ شورای کمیساریای خلق اتحاد شوروی و کمیتۀ مرکزی حزب کمونیست سراسری (بلشویک) دایر بر اینکه ساده کردن مراحل بازجوئی و بازپرسی در سازمانهای وزارت کشور و دادستانی در سالهای ۱٩٣٨- ۱٩٣۷ موجب دست بردن و تحریفات زیادی در پروندۀ بازجوئیها و دادرسیها گردید»، صرفا یک مسخره بازی و پوشش برای اقدامات ناشایست حاکمیت مرکزی بوده است، باور کرد. فقط کسانیکه که در روشن شدن مکانیزم اصلی فشارهای سیاسی سالهای سی ذینفع نیستند، می توانند بر این اسناد چشم بپوشند. اما این سند یکی از دلایل فشارهای سیاسی سالهای سی را روشن می سازند. شورای کمیساریای خلق و کمیتۀ مرکزی حزب، بر  این امر یقین دارند، که نفوذیهای جا خوش کرده در سازمانهای وزارت کشور و دادستانی، چه در مرکز و چه در مناطق دیگر « قوانین شوروی را آگاهانه زیر پا گذاشته، انسانهای بی گناه را بر سر مسائل پوچ و حتی بی هیچ دلیل و مدرکی به مسئولیت جلب نموده و زندانی  می کردند و سپس، با جعل و تقلب در اسناد بازجوئی، برعلیه مردم آن مردم بی گناه پرونده سازی می ساختند و در عین حال، با اهداف ماجراجویانه از اتخاذ هر گونه تدابیری برای پوشش دادن و خلاصی فعالیتهای ضد شوروی شرکای خود استفاده می کردند».
بالآخره اینکه، ما با اسناد دورۀ استالین سر و کار داریم. بدین جهت لازم نیست مثل «معماران» و «عمله های» نوسازی گارباچفی، این اسناد و همه رهبران حزب را یکجا زیر خروارها اتهامات ساختگی و جعلی دفن کنیم.
شاید، برخی محققان در طبقه بندی توالی تاریخی دورۀ فشارهای سیاسی تا حدود زیادی محق هستند، که آن را به دو دورۀ متمایز؛ اوّل- دورۀ «تروتسکیستی»، تا اواسط سالهای سی و دوّم- دورۀ «استالینیستی»، که بعد از قتل سرگئی کیروف آغاز شد، تقسیم می کنند. ولیکن، چنین «دوره بندی ها»، کاملا شرطی بنظر می رسند. زیرا، در انجام این کارها، مشکل می توان، از یک طرف، نقش استالین و طرفداران او را، از  طرف دیگر، مخالفان مختلف و ناراضیان از حاکمیت را از هم جدا کرد. البته، خود تروتسکی هم سعی می کند سالهای اوّل ترور را تبرئه کرده ولی، ادامۀ آن را محکوم نماید. او در سال ١٩۳۵ نوشت: «آن ترورهای اولیه را می توان با دورۀ «ژاکوبینی» انقلاب مرتبط دانست، که از ضرورت سخت دفاع از خود، ناشی می شد. در مورد آنها ما می توانستیم علنا به همۀ طبقۀ کارگر جهان گزارش بدهیم. ترورهای کنونی، شبیه ترورهای دورۀ ترمودوریانهاست(١) و بیش از آنکه در خدمت دفاع از بوروکراسی در مقابل دشمن طبقاتی باشد، در خدمت دفاع از آن در مقابل عناصر پیشرو خود طبقۀ کارگر می باشد». فکر می کنم، برای کسانی که با تاریخ واقعی آن دوره آشنا هستند، این ادعاها قانع کننده نیستند.
واقعیت امر هر چه که باشد، نفی این مسئله، که خودسریها در سلسله مراتب پائینی حاکمیت، پیش از همه، محصول خودسریها در رأس هرم قدرت بوده است، یک برخورد غیراخلاقی است. با این حال، هر گونه سعی و تلاش برای توضیح فشارهای سیاسی بر مبنای انگیزه های شخصی استالین، که گویا بلندپروازیهای وی، عزم او برای ایستادن در جایگاه برابر با لنین و بطور کلی، برای ماندن در تاریخ بعنوان سازندۀ دولت سوسیالیستی، موجب فشارهای سیاسی گردید، یک حماقت محض است. حتی آشنائی سطحی با زندگی استالین و اکثریت کارهای او، بی پایگی چنین ادعاهائی را آشکار می سازد. استالین تا پایان عمر، خود را شاگرد لنین می خواند و همیشه با تأکید بر اهمیت عظیم جهانی خدمات او در مقابل حزب و کشور، آنها را بسیار ارجمند می شمرد و گرامی می داشت. هیچ وقت در فکر دست یابی به آن قله ای نبود، که از آنجا ولادیمیر ایلیچ لنین در بغرنج ترین شرایط تاریخی توانست تنها راه مطمئن خروج روسیه از بن بست موجود را ببیند.
ضمن مقایسۀ حوادث انقلاب اکتبر از منظر تاریخ عمومی جهان، می توان یادآور شد که آنها به آن مرحلۀ تکاملی خود که با یک سری قانونمندیها تعریف شده، در گذشته اتفاق افتادند، رسیده بودند. همچنان، که مثلا، انقلاب کبیر فرانسه، سرآغاز مرحلۀ جدیدی در تاریخ تکامل بشری بود، انقلاب سوسیالیستی در روسیه نیز قربانیهای زیاد و تقسیم جامعه را در پی داشت. در پاسخ به این سؤال که چرا در شرایط چنین تکانهائی، که مردم به دو اردوی آشتی ناپذیر تقسیم می شوند، ولی آنهائی، که سعی می کنند، موضع بیطرفانه گرفته و در کناری بنشینند، در همه حال در گرداب حوادث گرفتار می شوند، می توان با بهره گیری از متد بررسی مارکسیستی- لنینیستی، جواب داد. اما، عقل بشری تا کنون از توضیح این مسئله، که از کجا بعضی اوقات در انسانها چنان بیرحمی و نفرت نسبت به همدیگر شکل می گیرد که حتی به برادرکشی می انجامد، عاجز است.
پروفسور ن. ن. مالچانوف در کتاب خود تحت عنوان «مونتاریان»(٢) که به انقلاب کبیر فرانسه اختصاص داده است، حکایتی نقل می کند که در آن، نقاش فرانسوی، ادگار دگا، شاهد جدل دو نفر بر سر اینکه روبسپیر، کوتون، سن ژیوست «اعجوبه بودند یا روحانی»، بوده است. این جدل تا کنون هم حل نشده باقی مانده است. ولی، علیرغم این، ١٤ ژوئیه، روز سقوط باستیل، بزرگترین جشن فرانسه شناخته شد، که هم طرفداران مونتاریانها و هم مخالفان آنها برگزار می کنند. فرانسویها هم مثل دیگر ملتهای متمدن، آن را تاریخ خود حساب می کنند.
 
زیر نویسها:
١- ترمودوریان، طرفداران کودتای ضدانقلابی سال ١٧٩٤فرانسه. مترجم
٢-  مونتانیار، اسم حزب اولترا چپ در انقلاب سال ١٧٨٩ فرانسه و نام حزب خرده بورژوازی در مجلس ملی فرانسه در سال ١٨٤٨. مترجم 

بخش دوّم
همرزم لنین


در دست ترجمه ...

March 20th, 2010


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
معرفی و نقد کتب